شرف گوهر اولاد نظام

شاعر : انوري

ملک را باز شرف داد و نظامشرف گوهر اولاد نظام
نصار دين و نصير اسلامصاحب مملکت و خواجه‌ي عصر
عدل شد ظلم و ضيا گشت ظلامبوالمظفر که به عون ظفرش
آن به از جنبش و پيش از آرامآن پس از مبدع و پيش از ابداع
ابر جودش ببرد آب غمامسير امرش ببرد کوي صبا
بر محيط فلک اعظم گامنهد ار قصد کند همت او
ديده‌ي باشه شود جاي حمامعدلش ار چيره شود بر عالم
گرگ را صلح دهد با اغنامامنش ار خيمه زند بر صحرا
وي قدر داده به دست تو زماماي قضا داده به حکم تو رضا
بر سر توسن افلاک لگامکند ار جهد کند دولت او
حامل نطفه طباع ارحاماز پي کثرت خدام تو شد
وي ترا خواجه‌ي اجرام غلاماي ترا گردش افلاک مطيع
تا که در حضرت تست از خدامبنده را بنده خداوندانند
مقصد خاص شد و قبله‌ي عامبه قبولي که ز اقبال تو ديد
که به جايش نتوان کرد قيامتا قيامت شرفي يافت ز تو
حاصلي نيست ترا جز ابرامگرچه از خدمت ديرينه‌ي او
نام او پخته شود حکمت خامگر به درگاه تو آبي بودش
در مديح تو زند نظم نظامعلم شعر زند بر شعري
توسن طبعش اگر گردد رامچون رياضت ز تو يابد نشگفت
اگر انصاف بيابد ز ايامهم در ايام تو جايي برسد
برکشد تيغ فصاحت ز نيامگر بجز پيش تو تا روز اجل
که نشورش نبود روز قيامکشته‌ي تيغ اجل باد چنان
راست همچون گهر از روس حسامتابد از روي حسام تو ظفر
اوج خورشيد ترا ساق خياموتد قاف ترا ميخ طناب
کند با تيغ تو تيغ بهرامپست با قدر تو قدر کيوان
خط طغيان و خطا بر احکامپيش حکم تو کشد کلک قضا
آسمان مرکب و مه طرف ستامشايدت روز سواري و شکار
بر کف جان و خرد جام مدامروز عيش تو نهد دست قدر
زهره خنياگر و ماه نو جامزيبدت روز تماشا و شراب
نقطه چون جسم پذيرد اقسامگر به انگشت ذکا بنمايي
دهد از راز سپهرت اعلامور در آيينه‌ي خاطر نگري
هفت اقليم ترا هفت انداممرکز عالمي از غايت حلم
جرم خورشيد فلک تابش وامخواهد از راي منيرش هر روز
دفتر و کلک عطارد را نامکاهد از کلک و بنانش هردم
تابع راي تو سير اجرامواله حکم تو دور افلاک
که جهان شد به وجود تو تماماول فکرتي و آخر فعل
قابل نظم و عروضست کلاموز پي شرح رسوم سيرت
چون در اوهام عمل در اجسامروز کين نفس نفيس تو کند
باد بدخواه ترا صبح چو شامتا بود از پي هر شامي صبح
همه آفاق وزو يافته کامگشته بر خصم تو چون کام نهنگ
وانچه آغاز کني بي‌انجامهر چه تقدير کني بي‌مهلت
شربت عيش مدام تو مداممسند صدر مقام تو مقيم